حجت الاسلام نامخواه در گفتگو با مهر گفت: وقتی یک جامعه و عقلانیت اجتماعی آن نتواند سازوکارهای تأمین عدالت را فراهم کند، سرو کله عدالت‌خواهی پارتیزانی پیدا می‌شود.

به گزارش گروه دین و اندیشه خبرگزاری مهر: تاریخ اندیشه همواره شاهد بروز و ظهور مکاتب مختلفی بوده است که هرکدام در دوره اوج، طرفداران سینه‌چاکی داشتند که جز آنچه ذیل تفکراتشان مطرح می‌شد هیچ عقیده و فکری برایشان رسمیت نداشت. هرکدام از این مکاتب و جریان‌ها، در دوره‌ای خاص مطرح شده و حتی ممکن بود علاوه بر جامعه هدف، گستره‌ای وسیع‌تر و بعضا حتی جامعه جهانی را تحت تأثیر خود قرار دهند. مارکسیسم نیز از آن جمله بود. مکتبی سیاسی اجتماعی که ابعاد وسیع و زیرمجموعه‌های متنوعی را ذیل اندیشه متفکر و طراح خود یعنی «کارل مارکس» در اواخر قرن نوزدهم مطرح کرد و اتفاقاً با اقبال هم مواجه شد و کماکان نیز برخی کشورها پیرو این خط فکری هستند.

اما نکته‌ای که در این میان مطرح و از اهمیت برخوردار است این است که نسخه افرادی چون مارکس با وجودی که از تأثیرگذارترین اندیشمندان محسوب می‌شوند و یا هرکدام از دیگر نظریه‌پردازان و فیلسوفان، به گواه تاریخ هرگز برای همه ملل نسخه درمان  نبوده است. شاهد مثال جوامع اسلامی از جمله جامعه ایران که اندیشه و فرهنگ غنی ملی و اسلامی‌اش، با اصول مکتبی چون مارکسیسم سازگار نبوده و نیست هرچند که بسیاری سعی کردند به هر نحو شده این اندیشه را به بدنه فکری و اجرایی جامعه تزریق کنند.

چندی قبل آیت الله سید محمدمهدی میرباقری در واکنش به انحراف در مسیر عدالت‌خواهی گفته بود: گاهی عدالت‌خواهی تبدیل به عدالت‌خواهی می شود که ادبیات‌اش دینی نیست. در دوران ما این گونه است که عدالت خواهی دارد مقداری آهنگ ادبیات مارکسیستی را از نو به خود می گیرد، نئومارکسیست‌ها دوباره دارند ادبیات عدالت‌خواهی را گسترش می‌دهند و این خطر بزرگی است. با بی‌عدالتی باید مبارزه کرد، اما عدالت مارکسیستی نیز خودش نوعی بی‌عدالتی است و این در فضاهای مختلف به چشم می خورد و شنیده و دیده می شود، هرکس مال حلالی هم دارد شروع به حمله کردن می کنند... .

بر آن شدیم ظهور و بروز عدالت مارکسیستی در جامعه را از نظر یکی از پژوهشگران جویا شویم. آنچه در ادامه می خوانید حاصل گفت وگوی خبرنگار مهر با حجت الاسلام «مجتبی نامخواه» استاد حوزه و پژوهشگر است؛

 

*آیا به نظر شما اکنون در جامعه اسلامی شاهد شکل گیری جریانی مبتنی بر عدالت خواهی مارکسیستی هستیم؟ گاهی حتی در جامعه دیده می شود افراد به کسانی که از راه حلال کسب ثروت فراوان داشته اند، حمله می کنند و آنها را مسبب سیه روزی خود می دانند؟ آیا نزاع طبقاتی چنان که مارکس طرح می کند در جامعه ما در حال وقوع است؟

چندان به نظر نمی‌رسد چنین جریانی، یعنی جریان عدالت‌خواهی مارکسیستی در جامعه ما وجود داشته باشد؛ البته اندیشه مارکسیستی و تا حدودی مارکسیسم کلاسیک در سطوح مختلفی در فضای روشنفکری و آکادمیک در حال فعال شدن است که به نظر دلایل متعددی دارد و عرض خواهم کرد، ولی در حد یک جریان اجتماعی، بعید می‌دانم ما مسئله‌ای تحت عنوان مارکسیسم کلاسیک داشته باشیم.

حتی نمی‌توانم با این استدلال که افرادی در جامعه هستند که به ثروت حلال دیگران حمله می‌کنند، همراهی کنم. طبعاً در یک جامعه هشتاد میلیونی این تفسیر مصادیقی دارد، اما وقتی در سطح یک مسئله اجتماعی صحبت می کنیم، باید از پدیده‌ای سخن بگوییم که عمومی یا تا حدی فراگیر شده است. امروز این حمله‌ای که می‌گویید فراگیرتر است یا پدیده کسب انباشت و ثروت‌های ناشی از رانت و تبعیض و فساد؟

البته با مسئله‌ای که باعث طرح این پرسش شده همراهم، اما این مسئله را به عنوان یک پدیده‌ مارکسیستی تحلیل نمی‌کنم. در فضای مجازی و رسانه‌های غیررسمی، هر چند وقت یک‌بار و حتی می‌توانیم بگوییم به طور مستمر افشاگری‌هایی بر علیه دارایی‌ها و سبک زندگی برخی مسئولان و نزدیکان‌شان انجام می‌شود؛ متعاقب آن هم نوعی از کمپین رسانه‌ای یا هم‌دلی بر علیه سوژه افشا شده است. به نظرم مفهومی که می‌تواند این رویداد را تفسیر کند، مطلقاً عدالت‌خواهی مارکسیستی نیست، بلکه «انتقام» یا «عدالت‌خواهی پارتیزانی» است.

*در واقع یک مدل از عدالت خواهی نامنظم؟

بله. در جامعه‌شناسی و سنخ‌شناسی حرکت‌های عدالت‌خواهانه از نوعی مطالبه و خواست عدالت صحبت می‌شود تحت عنوان vigilante justice. شاید نزدیک‌ترین تعریف این مفهوم، عدالت‌خواهی خارج شده از نظم قانونی، همان عدالت‌خواهی نامنظم و یا به همین تناسب، عدالت‌خواهی پارتیزانی باشد. این عدالت‌خواهیِ خارج از قانون و نظم حاکم بر جامعه، یک صورت فردی هم دارد که عبارت است از انتقام.

وقتی یک جامعه و عقلانیت اجتماعی آن نتواند سازوکارهای تأمین عدالت را فراهم کند، سرو کله عدالت‌خواهی پارتیزانی پیدا می‌شود

انتقام صورتی بدوی از اجرای عدالت و کیفر است که مانند  vigilante justice خارج از هنجارهای جامعه روی می‌دهد، البته اغلب در برابر حقوق شخصی. این یک بحث قدیمی در فلسفه اجتماعی است. از نظر افلاطون عدالت حاصل اعتدال سه قوه عقل و شهوت و غضب است. انتقام وقتی رخ می‌دهد که غضب تفوق پیدا کند. همین امر در سطح اجتماعی هم مطرح است. یعنی چه؟ وقتی یک جامعه و عقلانیت اجتماعی آن نتواند سازوکارهای تأمین عدالت را فراهم کند، سرو کله عدالت‌خواهی پارتیزانی پیدا می‌شود. یک مثال آن گروه‌هایی هستند که تحت عنوان عیاران بروز و ظهور پیدا می‌کردند و یک پدیده و بلکه یک سنت ریشه‌دار در جامعه و تاریخ ما هستند.

*این سنت ریشه‌دار یا همان عیاران دقیقاً چه کسانی هستند و چه‌قدر می‌توانند نقش آفرین باشند؟

ببینید، درست هنگامی که ساختار اجتماعی نمی‌تواند ظلم و به ویژه ستم اقتصادی را دفع کند، عیاران به کمک مظلومان می‌آیند، خارج از ضوابط اموال ثروتمندان را تصاحب می‌کنند و بین فقرا بازتوزیع می‌کنند. عیاری که نوعی از عدالت‌خواهی پارتیزانی یکی از مهم‌ترین امکان‌ها و تجربه‌های اجتماعی ما برای عدالت‌خواهی بوده‌اند و البته امکانی که بعدها در دامن عرفان رشد می‌کند و ارتقا می‌یابد.

*این شکل از دادیاری و عیاری در چه قالبی وارد عرفان اسلامی شد؟

عرفان اسلامی بر خلاف تصویر مشهور از آن، یک معرفت ضد جامعه نیست. صورت متأخر آن، یعنی دو سه سده‌ منتهی به دوران امام خمینی شاید چنین باشد، اما عرفان در بطن خود مسئله توحید را دارد و انسان موحد ضرورتاً عدالت‌خواه است. لذا می‌بینیم عرفان و نیز ادبیات عرفانی ما به سراغ ظرفیت‌های موجود عدالت‌خواهی در جامعه ما می‌رود، همان عدالت‌خواهی پارتیزانی عیاران را می‌پروراند، نقاط ضعف آن را حذف می‌کند و از دل آن یک جریان نیرومند اجتماعی تحت فتوت متولد می‌شود.

آثار ادبی منثور و منظوم ما را ببینید. از سمک عیار تا اشعار عطار و همچنین اشعار مولانا و حافظ. یک خط ثابت در این آثار عبارت است از تلاشی مستمر برای برجسته کردن ویژگی‌های مثبت اخلاق عیاری. این تلاش ادبیات عرفانی را معرفت عرفان اسلامی ارتقا می‌بخشد؛ آن را بسط می‌دهد و فتوت‌نامه‌هایی پدید می‌آید؛ دقیقاً همان اهداف عدالت‌خواهانه عیاری، همان دغدغه اجتماعی فقرا و محرومین را با آموزه‌های اخلاقی و عرفان ترکیب می‌کند و شروع می‌کند تدوین و تجویز استلزامات فتوت، ناظر به صنوف مختلف. متون کاربردی که در زمره جریان‌سازترین متون‌های حکمت عملی هستند. یعنی دلالت‌های اجتماعی این متون این است که جریان‌های فتیانی با اتکا به این فتوت‌نامه‌ها تقویت می‌شوند و بسط پیدا می‌کنند که یکی از مسیرهای کلاسیک جامعه ایرانی- اسلامی ما برای تحقق عدالت و کمک به محرومان است. این بحث کمی طولانی شد ولی مقدمه مطلبی دیگری بود و در ادامه به آن باز می‌گردیم.

عدالت  اجتماعی نَه در سلسله آرمان‌های انقلاب، که سرسلسله آن‌ها بود. متفکران این انقلاب در همان ایام نهضت، وقتی می‌خواستند نظری اجمالی به نظام اقتصاد اسلامی داشته باشند و خطوط کلی جامعه آینده را ترسیم کنند، از جامعه‌ای می‌گفتند که در آن فاصله هفت برابری میان کارگر و مدیر کل و فاصله دَه برابری میان رفتگر و وزیر را ظالمانه می‌خواندند

با یک مثال این بحث را توضیح می دهم. ببینید این متن صریح بحث‌های مرحوم مطهری است و چه بسیار هستند از این حرف‌ها در آن ایام. معلوم است مردم برای چنین جامعه‌ای نهضت می‌کنند و خون می‌دهند. نهضت پیروز می‌شود و بر اساس آن نظامی تشکیل می‌شود، اما آن چه تصویب و اعلام می‌شود، با کمال تعجب و تأسف، تصویب و تجویز همین فاصله‌های ظالمانه است! به قبل‌تر کار ندارم، اما در مجلس هفتم قانون مدیریت خدمات کشوری به نام عدالت‌خواهی، اعلام می‌شود، البته این تازه اعلامی است؛ اعمالیش که می‌شود همین حقوق‌های نجومی. مسئله حقوق‌های نجومی برای جامعه‌ای با آن آرمان‌ها یک سرخوردگی ایجاد می‌کند. مسئله مهمی است. رهبر انقلاب شخصاً ورود پیدا می‌کند. سرنوشت کار چه می‌شود؟! تقریباً هیچ. جامعه روی مسئله دریافت‌ها حساس بوده، حساس‌تر می‌شود. دلش می‌خواهد اگر با نجومی بگیران برخورد نمی‌شود، دست کم بداند چه خبر است.

بعدها این خواست جامعه مبنی بر شفافیت، در قوانین کشور کمی بازتاب پیدا می‌کند. مثلاً در برنامه ششم. می دانیم که دولت تقریباً چیزی تحت عنوان برنامه ششم به مجلس ارائه نمی‌دهد و فقط لایحه مختصری تحت عنوان احکام اجرایی برنامه ششم به مجلس می‌فرستد. برای اولین بار در تاریخ برنامه‌های توسعه، کلیات یک برنامه رد می‌شود و بالاخره برنامه ششم جمع و جور می‌شود. در ماده ۲۹ این برنامه دولت مکلف می‌شود از ابتدای سال ۱۳۹۷ سامانه‌ای ایجاد کند که همه حقوق و دریافت‌هایی که از محل بودجه عمومی است، از رؤسای سه قوه تا مدیران دیگر را در آن درج کرده و در اختیار عموم مردم قرار دهد. ۹۸ به نیمه رسیده و خبری از این سامانه نیست. در تبصره یک همین ماده مقرر شده اگر کسی از ارائه اطلاعات استنکاف کرد به تخصیص مراجع قضایی تا یک‌سال از خدمات دولتی منفصل شود. چند وقت پیش یک گزارشی از پیشرفت کارهای این سامانه می‌دیدم که می‌گفت خود قوه قضاییه ۹۹ درصد اطلاعاتش را نداده!

در هر سه حوزه تقنین، اجرا و تصویب، خواسته های برابری‌خواهانه و شفافیت‌خواهانه‌ جامعه که کاملاً مطابق با آرمان‌های انقلاب و حتی مطابق با قوانین و برنامه ششم و این‌هاست پاسخی نمی‌یابد. در چنین جامعه‌ای میل به افشاگری و رسواکردن افرادی که واقعاً یا احتمالاً دریافت‌های نابرابری دارند، چیز عجیبی است؟

به تعریف عدالت‌خواهی پارتیزانی بازگردیم؛ وقتی سیستم‌ها از هم پاشیده‌اند و نمی‌توانند عدالت و شفافیت مورد انتظار را تأمین کنند، بروز عدالت پارتیزانی طبیعی است. عدالت‌خواهی پارتیزانی خشونت دارد؛ بله دارد و در مواردی ممکن است به اشتباه رسوا کند، بله ممکن است. چون از راه قانونی بن‌بست بوده و خواسته‌های جامعه لاجرم مسیر خاکی را در پیش گرفته است. این که عرض می‌کنم طبیعی است مراد ارزش‌داوری نیست. نمی‌خواهم بگویم خوب است. می‌خواهم بگویم کسی که درد دارد ممکن است نیمه شب هم فریاد بزند و همسایه‌ها را هم بدخواب کند. باید او را آرام کرد، اما با مرهم نه با چپاندن پارچه‌ای در حلقش!

البته فکر می‌کنم مشکل افشاگری‌ها فقط مواردی اشتباهی نیست. طرف می‌گفت من دو مشکل دارم، مشکل اولم این‌که هر کسی وسیله‌ای گم می‌کند از من سراغ می‌گیرد و مشکل دوم هم این که آن وسیله‌اش را پیش من پیدا می‌کند! و گرنه من دزد نیستم! مسئله این جاست که درصد بالایی از آن‌چه افشاگری منفی خوانده می‌شود، اصولاً درست هستند و درست از آب در می‌آیند!

بگذارید چند پرسش مطرح کنم، آیا چاره این است که با فانوس دستگاه‌های امنیتی دنبال افشاکنندگان بگردیم و دستگیرشان کنیم؟ چاره این است که با ناقوس رسانه‌ها و بولتن‌هایشان منکوب‌شان کنیم؟ البته هر کس مسئول مرزهای اخلاقی است. دریدن مرزهای اخلاقی، خود آغاز بی‌عدالتی است. کرامت انسان، حتی یک انسان خطاکار، مبنای ایده عدالت‌خواهانه است. اما مسئله این جاست که یک مسئله اجتماعی را، راه حل یک مسئله و واکنش طبیعیِ اجتماعی به نابرابری و ناشفافیت فروکاست را؛ نمی‌توان به موعظه اخلاقی و مسئله‌گویی فقهی برای افراد فروکاست. ما با یک مسئله اجتماعی مواجهیم. سنت فکری ما امکان مواجهه با این مسئله و حل آن را به ما می‌دهد. چرا از امکانات این سنت، از فقه و اخلاق فقط برای طرد استفاده می‌کنیم؟ به بحث عیاران بازگردیم. مواجهه مشفقانه عرفان اسلامی از دل عدالتِ پارتیزانی عیاران، جریان فتوت را پدید می‌آورد. 

چرا برخی از ما عادت کرده‌ایم با مسائل اجتماعی این چنین انفعالی و اعتقادی و طردگرایانه برخورد کنیم؟ چرا سریع اتمام حجت می‌کنیم؟ چرا سریع شهادت می‌دهیم؟ پس گفتگو چه می‌شود؟ چرا به جای مواجهه فعال، به جای ارتقای جریان عدالت‌خواهی پارتیزانی و بدوی، در کوتاه‌ترین زمان ممکن برچسب مارکسیسم را، که در تفکر معاصر ما معادل کفر و الحاد است، حواله طرف‌مان می‌دهیم؟ خطاب من به مذهبی‌هایی است که از سر صدق نیت نگران بازگشت مارکسیسم هستند. این یک نگرانی درست است، ولی جای آن این‌جا نیست و در جای خود توضیح خواهم داد که چه چیزی جای نگرانی دارد. این واکنش‌های طبیعی و پروسه‌وار جامعه به این حجم از نابرابری و ناشفافیت در دریافت‌ها و غیره است. نخواهیم که کم‌بهره بودن‌مان از مفاهیم و تجربه‌های سنت اسلامی را با کم تحملی و طرد و تکفیر جبران کنیم. البته این صحبت با کسانی است که از سر صدق نیت نگران عدالت‌خواهی مارکسیستی هستند؛ و گرنه حساب دیگر مصرف‌کنندگان این برچسب پر هواخواه جداست که اگر فرصت بشود بعدتر توضیح خواهم داد.

*شما گفتید عدالت‌خواهی مارکسیستی به مثابه یک برچسب، مشتریان دیگری هم دارد که البته صدق نیت دسته اول را ندارند، در این مورد توضیح دهید.

اگر بخواهیم مفهوم عدالت‌خواهی مارکسیستی را تبارشناسی کنیم، ریشه این مفهوم بر می‌گردد به حدود چهار تا پنج دهه قبل. هنگامی که ساواک برای تخریب جریان اسلامی مبارز به آن‌ها اتهام مارکسیستی بودن می‌زد و این واژه را در مورد آن‌ها به کار می‌برد. بعدها البته این تعبیر در مورد جریان‌های التقاطی به کار رفت، اما جریان اصلی و اصیل مبارزه که حول محور امام خمینی(ره) شکل گرفته بود نیز از این اتهام مبرا نبود؛ همچنان که لابد دیده‌اید رنج‌نوشته‌های امام خمینی را که در آن‌ها از این می‌گوید که هر در جمود حوزه‌های علمیه آن زمان هر حرکتی و از جمله حرکت امام خمینی، اتهام مارکسیستی بودن یا انگلیسی بودن می‌خورد.

یکی از مشتریان پر و پاقرص برچسب مارکسیستی بودن حرکت‌های انقلابی، متحجرانی بوده و هستند که با «حرکت» عدالت‌خواهانه مشکل دارند؛ اصولاً یکی از نتایج تحجر، تنزه‌طلبی است استلزامات حرکت اجتماعی، راحتِ تنزه‌طلبان را خراب می‌کند و آن‌ها شروع می‌کنند به تخریب انقلابیون برای دفاع از خود. حال نقد اجتماعی، جنبش و قیام، درگیری با طواغیت قدرت‌مند و ثروت‌مند جامعه را ندارند به دیگران هم می‌گویند ساکت باشید چرت‌مان پاره نشود

بنابراین به جز این مشتریان قدیمی دسته دیگری هم در یکی دو دهه اخیر، طرفدار پروپاقرص این برچسب شده‌اند. آن هم طبقه مرفه جدید است که پس از انقلاب ایجاد شدند. دیروز یک نیروی جهادی ساده بودند که وارد جهادسازندگی و عقیدتی سیاسی نهادهای رسمی شدند و امروز در اثر عواملی از جمله نابرابری‌ در درآمد که عرض شد و البته مآلاً نابرابری در ثروت، تبدیل شده‌اند به سرمایه‌دارانی با ثروت‌های کلان. طبیعی است جهادی‌ها و انقلابی‌های امروز متعرض‌شان شوند. جواب‌شان یک ترجیع‌بند دارد: این نقدها انحراف است، ادامه فرقان است، مارکسیستی و حاصل افکار سوسیالیستی و چپی است. حالا خوشبختانه و یا متأسفانه این‌ حرف‌ها به لحاظ وفور مصادیق خارجی قابل فهم است و عین همان حرف‌های فلان وزیر و مقام امنیتی است.

 به هر حال این دو جریان مدعیان سنتی و قدرت‌مند این برچسب هستند و همواره دیگری خودشان را با این مفهوم تعریف و طرد می‌کنند. بنابراین اگر کسی از درون تفکر انقلاب می‌خواهد از مفهوم عدالت‌خواهی مارکسیستی استفاده کند، تفاوت نگاهش با ساواک را نه ولی تفاوت نگاهش را با متحجرین و طبقه مرفه جدید باید توضیح بدهد.

*گفتید عدالت‌خواهی مارکسیستی در حد یک جریان نیست، اما آیا بالاخره در جامعه ما وجود دارد یا خیر؟ و این که ما به عنوان یک جامعه اسلامی از چه عواملی غفلت کرده‌ایم که امروز شاهد سربرآوردن مدل‌های مارکسیستی در عدالت اجتماعی هستیم؟

 بله! رشد مارکسیسم ایرانی یک واقعیت است که شواهدی هم بر آن وجود دارد و اجمالاً هشدارهایی هم نسبت به آن داده شده است، البته اندیشه‌های نومارکسیستی همواره در فضاهای آکادمیک و روشنفکری و حتی در حوزه عمومی حضور داشته‌اند، اما مارکسیسم اخیراً رشد یابنده، که هنوز نتوانسته در فضای عمومی تبدیل به یک جریان اجتماعی شود و بیشتر در فضای آکادمیک و روشنفکری در حال رشد است، یک مارکسیسم کلاسیک است.

اگر این بروز اخیر مارکسیسم را ظهور دوم مارکسیسم در جهان فکر ایرانی بدانیم، که البته در این مورد تردید دارم، چون هنوز این بروز و رشد اخیر جریان‌های مارکسیستی به آن اندازه نیست که بتوانیم ظهور دوم مارکسیسم بدانیم، اما به هر حال اگر آن را ظهور دوم مارکسیسم در افق فکر ایرانی بدانیم، این ظهور دوم، با ظهور اول آن که حدود شش دهه قبل در فراز و اوج بود، یک تفاوت مهم دارد. ظهور اول مارکسیسم بیشتر یک ظهور فکری بود؛ اگر چه آن هم زمینه‌های اجتماعی- اقتصادی مبسوطی داشت، اما به هر حال ظهور مارکسیسم در ایران و در موطن اروپایی خود، تفاوت داشت.

مارکسیسم اخیراً رشد یابنده، که هنوز نتوانسته در فضای عمومی تبدیل به یک جریان اجتماعی شود و بیشتر در فضای آکادمیک و روشنفکری در حال رشد است، یک مارکسیسم کلاسیک است

شهید مطهری در فلسفه تاریخ در مورد پیدایش مارکسیسم یک تحلیلی دارند مبنی بر این که پیدایی و اقبال اروپایی به مارکسیسم اصولاً پیامد شرایط اجتماعی – اقتصادی جوامع اروپای غربی است. یعنی آن شکاف طبقاتی، ظلم به کارگران صنعتی و غیره باعث شد شرایطی پدید بیاید که به تعبیر مرحوم مطهری اگر به جز مارکس، هر کس دیگری هم این قبیل حرف‌ها را می‌زد این قدر اقبال داشت.

مارکسیسم ایرانی در ظهور اولیه خود بیشتر پیروی از یک مد جهانی و یک اندیشه هژمون شده بود. ظهور اخیر مارکسیسم در افق جهان فکری ما که نه، بلکه در حاشیه محیط‎های آکادمیک ما دلایلی از جنس دلایل زمینه‌ای دارد. یعنی در سر جمع شرایط فکری، اجتماعی و اقتصادی، زمینه‌هایی پدید آمده که احیای مارکسیسم را همواره و بلکه طلب می‌کند.

*چه زمینه‌هایی بروز دوم مارکسیسم ایرانی را فراهم کرده است؟

به طور مشخص سه زمینه فکری، اجتماعی و اقتصادی؛ از زمینه‌های فکری شروع کنیم. یکی از بسترهای افول مارکسیسم ایرانی اولیه، پویایی تفکر اسلامی در برابر آن بود. همان حد از پویایی فکر اسلامی را امروز پس از نیم قرن شاهد نیستیم. به عنوان نمونه مرحوم مطهری این چنین تحلیل می‌کرد که این رکود فکر اجتماعی که ما به طور کل و به آن دچاریم می‌گفت رکود فکر اجتماعی فقهای ما به این خاطر است که عدالت اجتماعی به یک اصل عام و شامل در تفقه و البته تفکر اسلامی تبدیل نشده است. حالا چهل پنجاه سال از این قبیل تحلیل‌ها که در متفکران انقلاب نظایر بسیاری داشته گذشته است.

مارکسیسم ایرانی در ظهور اولیه خود بیشتر پیروی از یک مد جهانی و یک اندیشه هژمون شده بود

حال آیا ما با چنین اصل عام و شاملی مواجهیم؟ پاسخ حتماً منفی است. عقب‌گرد اصلی اما آن‌جاست که ما حتی چنین درکی هم از «رکود فکری»مان نداریم؛ به عبارت دیگر همان فکر راکد به نام انقلاب از مواهب قدرت رسمی و غیر رسمی برخوردار شده است و امروز حتی اگر رهبری هم در نشست راهبردی عدالت از حوزه و دانشگاه رشته عدالت‌پژوهی را مطالبه کنند؛ این دو نهاد به دلیل غلبه این فکر راکد، به این مطالبه صریح پاسخی نمی‌دهند.

کافی است سخنرانی‌های عمومی امثال مطهری در چهل سال قبل در مراسم شب‌های احیای فلان مسجد را که درباره فلسفه عدالت اجتماعی در اسلام صحبت می‌کرده را مقایسه کنیم با متون نظری انبوهی که در انبوهی از مراکز پژوهشیِ در اختیار تفکر اسلامی راکد اداره می‌شود. منبرهای مطهری به متن‌های یک نظریه می‌ماند و تولیدات این مراکز بیشتر به انشاهایی بچه‌های مدرسه‌ای می‌ماند که مسابقه کلی‌گویی درباره عدالت گذاشته‌اند. در میانه‌ این رکود فکری و در وضعیت اقتدار این فکر راکد اگر فکر مارکسیستی رشد کند عجیب است؟ اگر رشد نکند عجیب است. تفکر اسلامی معاصر که چندین دهه است به حضیض کلی‌گویی، نفت‌خواری و ذهنیت‌گرایی دچار شده است، چه حرف نو و حتی کهنه‌ای درباره عدالت دارد که با دیگر مدعیان میدان عدالت رقابت کند؟

یکی از بسترهای افول مارکسیسم ایرانی اولیه، پویایی تفکر اسلامی در برابر آن بود، همان حد از پویایی فکر اسلامی را امروز پس از نیم قرن شاهد نیستیم

زمینه دیگر، زمینه اجتماعی است؛ حقیقت این است که جریان‌ها و نهادهای اجتماعی سیاسی، نمی‌توانند گرایش‌ها، خواست‌ها و ایده‌های عدالت‌خواهانه جامعه را نمایندگی کنند. معتقدم و برای این تحلیل شواهد بسیاری دارم که برآیند هر دو یا سه جناح رسمی، علیرغم اختلافات سیاسی و جنگ‌های زرگری در میدان سیاست و فرهنگ، در حوزه اقتصادی یک اجماع فکری دارند و به چیزی جز تاچریسم فکر نمی‌کنند. در این‌جا تاچریسم را به عنوان یک برچسب به این جریان‌ها نسبت نمی‌دهم، بلکه دقیقاً به متونی ارجاع می‌دهم که در چارچوب این سه کلان قبیله/ تئوری سیاسی کشور نوشته شده است. قبل‌تر هم این تاچریسم بود، منتها قبلاً تنها بخش‌هایی از جناح راست، بر اساس تحلیل ناقصش از اسلام و فقه اسلامی، آن را دنبال می‌کرد، امروز همگی به این نقطه رسیده‌اند.

*و نتیجه این تاچریسم و اجماع بر اجرای تجربه تاچر چیست؟

یکی از اولین ویژگی‌های تاچریسم، برخورد قهری با کارگران است. نتیجه آن، آن باتومی است که بر سر کارگر فرود می‌آید. نتیجه آن، چوب حراجی است که به اموال عمومی می‌خورد؛ نتیجه آن، احکام مضحک شلاق و حبس کارگران معترض است که گاه آن قدر شور می‌شود که حتی آشپز را هم به صرافت می‌اندازد. چرا یک بار به سر سرمایه‌دارها و به قول رسانه‌ها کارآفرین‌ها باتوم نمی‌خورد؟ چرا امنیتی‌ها همیشه به کارگران باتوم می‌زنند؟ قضایی‌ها هم بهشان شلاق می‌زنند.

تفکر اسلامی معاصر که چندین دهه است به حضیض کلی‌گویی، نفت‌خواری و ذهنیت‌گرایی دچار شده است، چه حرف نو و حتی کهنه‌ای درباره عدالت دارد که با دیگر مدعیان میدان عدالت رقابت کند؟

دولتی‌ها هم چوب حراج می‌زنند و دیگران نیز قس علی‌هذا؟ حالا موضوع بحث ما این نیست، اما می‌خواهم بگویم این تاچریسمِ اسلامی، ضد خود را هم تحریک می‌کند. یک مارکسیسم کاملاً الحادی را تولید می‌کند. البته مهم‌تر از بازتولید مجدد اندیشه مارکسیستی، نابرابری‌های دهشتناکی است که این تاچریسم تولید می‌کند.

در پرانتز عرض کنم نهادهای رسمی هم نمی‌توانند خواست عدالت‌خواهانه جامعه را نمایندگی کنند. یک مثال بزنم: دقیقاً دو سال قبل رهبر انقلاب به مجلس خبرگان گفتند هیئت اندیشه‌ورز تشکیل بدهید. بعد یکی از موضوعاتی را که تصریح کردند این هیئت به آن بپردازند مسئله عدالت بود. گفتند یک این هیئت یک ارزیابی و آسیب‌شناسانه از وضعیت عدالت ارائه بدهند، اما از منظر اسلامی. امروز دو سال از تاریخ آن مطالبه گذشته؛ اگر شما چیزی دیدید، ما هم دیدیم. حالا این خبرگان است که علو جایگاه آن روشن است و هم علو جایگاه مطالبه‌کننده گزارش و ارزیابی اسلامی از وضعیت عدالت روشن است. قرار نبوده عدالت را اجرا کنند، قرار نبوده با اشرافیت و نابرابری مقابله کنند، قرار نبوده منابع عمومی را عادلانه توزیع کنند و غیره. قرار بوده یک کار اندیشه‌ای بکنند که آن هم دو سال است هیچ خبری نیست. وضع نهادهایی که مسئولیت‌های اجرایی و قضایی و تقنینی دارند که دیگر معلوم است. غرض این که نه جریان‌ها و نه نهادهای رسمی، هیچ کدام خواست‌های جامعه در زمینه عدالت را نمایندگی نمی‌کند. آیا عجیب است در چنین زمینه و زمانه‌ای، دیگر مدعیان عدالت سر برآورند؟ حالا مارکسیسم یا هر اندیشه‌ دیگری که عناصری متضاد با این جریان‌ها و نهادهای دورافتاده از عدالت داشته باشد.

مسئله ما این نیست که کسی خواست‌های عدالت‌خوانه جامعه را نمایندگی نمی‌کند، مسئله ما اتفاقا این است در جامعه ما کسانی خواست‌های عدالت‌خوانه جامعه را نمایندگی می‌کنند که خود از بانیان تفکری هستند که کارگر را اجیر و اسیر کارفرما کرده است

البته همین‌جا هم اشاره کنم که مسئله این است که نابرابری‌های ظالمانه در حقوق و دستمزد به نام عدالت و مدیریت خدمات کشوری، تصویب می‌شود. مسئله این است که دورترین کنشگران و قوانین و حرف‌ها، در جامعه ما شده‌اند نمایندگان خواست‌های جامعه در حوزه عدالت!!

سومین عامل در واقع بازتاب آن دو عامل سابق در حوزه اقتصادی است. وقتی ما با غلبه تفکر راکد در زمینه عدالت مواجهیم، وقتی با زبان‌هایی مواجهیم که کلی تریبون دارند، کلی هم «داد» می‌زنند، اما وقتی نوبت به حرف زدن از عدل و داد می‌شود و قرار است از عدالت حرف بزنند، زبان‌شان الکن است از بیان یک حرف به درد بخور عاجزند، وقتی با جریان‌ها و نهادهایی مواجهیم از نمایندگی خواسته های عدالت‌خواهانه جامعه، حتی از پیگیری مطالبات صریح در حوزه عدالت علیل هستند، طبیعی است از سر ریز این‌ها به جامعه، باعث شود در حوزه اقتصادی نابرابری بی‌داد کند. بعید می‌دانم لازم به تکرار یکسری گزارش‌های تلخ اما واقعی باشد. لازم است اشاره کنیم نهادهایی مانند مالیات که اصولاً وظیفه‌شان تعدیل نابرابری و بازتوزیع ثروت است، به نابرابری و انباشت ثروت دامن می‌زنند؟

 لازم است به حقوق‌های نابرابر و دیگر نابرابری‌ها اشاره کنیم. در یک چنین جامعه‌ای اگر مارکسیسم سر بر نیاورد، جای تعجب دارد و البته جای تعجب ندارد وقتی سردمداران این رکود فکری، بشوند دلواپسان عدالت‌خواهی مارکسیستی؛ وقتی رسانه‌های کم تحمل امنیتی بشوند مروج عدالت‌خواهی‌هایی که کلیات ابوالبقا بگوید و دامن هیچ ظالمی را نگیرد. در کنار یک چنان رکود فکری‌ای، یک چنین جریان‌ها و نهادهای سیاسی اجتماعی‌ای، یک چنین نابرابری‌هایی، یک چنین رسانه‌هایی، مارکسیسم چقدر مسئله است؟ مارکسیسم مسئله است یا نابرابری؟ مسئله این است.

*در پایان اگر نکته ای باقی مانده اشاره بفرمایید.

امروز ما با جامعه‌ای مواجهیم که کارگرانش، فرقی نمی‌کند در کجا کار کنند، با همین انگیزه‌های امنیتی، دن‌کیشوت‌وار در برچسب‌های بادکنکیِ «عدالت‌خواهی مارکسیستی» می‌دمند. مکرر و مرتب فرزندان انقلاب را از عدالت‌خواهی مارکسیستی می‌ترسانند؛ هزار شرط و قید و آسیب و نباید عدالت‌خواهی را پر رنگ می‌کنند تا جوان مؤمن انقلابی، بی‌خیال عدالت‌خواهی شود و در زمینه‌های بی‌خطری مثل کتاب‌خوانی و افزایش جمعیت و طب اسلامی کار فرهنگی کند! یا اگر هم عدالت‌خواهی می‌کند، یک عدالت‌خواهی کلی و غیر مؤثر.

جریان‌ها و نهادهای اجتماعی سیاسی، نمی‌توانند گرایش‌ها، خواست‌ها و ایده‌های عدالت‌خواهانه جامعه را نمایندگی کنند

وقتی از این نسل دوم محافظه‌کاران می‌پرسیم این عدالت‌خواهی غیر مارکسیستی و اسلامی چیست؟ چیزهایی مختلفی می‌گویند و در انبوه سایت‌هاشان می‌نویسند، اما منظورشان یک عدالت‌خواهی‌ای است که پای هیچ مصداقی وسط نیاید و فقط بر خوب بودن عدالت تأکید شود! من می‌خواهم از این‌ها یک تقاضا داشته باشم. از آن‌ها می‌خواهم که هشدارهای برخی مسئولان عالی‌رتبه سیاسی، امنیتی و اقتصادی را بخوانند که هشدار می‌دهند درباره چپ‌گرایی و ضرورت چپ‌زدایی از اندیشه ایرانی. بعد بگویند این دغدغه‌ها و حرف‌هایی که در مورد عدالت‌خواهی مارکسیستی دارند، چه تفاوتی با این حرف‌ها دارد؟ در تحلیل‌شان از جامعه، در تجویزها و هشدارهاشان و در مصادیق این هشدارهاشان، در کلیت مباحث‌شان در مورد عدالت‌خواهی مارکسیستی، در حال تکرار دست چندم  و خام‌دستانه از حرف‌ها و دغدغه‌های طبقه یادشده هستند، یا تفاوتی دارند؟ این تفاوت دقیقا چیست و کدام است؟ بالاخره روشنگری در این زمینه لازم است.